قالب پرشین بلاگ


قاب زیبای پنجره
اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
نويسندگان
آخرين مطالب

قیصر امین پور

   من از عهد آدم تو را دوست دارم

 

    از آغاز عالم تو را دوست دارم

 

    چه شب ها من و آسمان تا دم صبح

 

     سرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارم

 

   نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !

 

   من ای حس مبهم تو را دوست دارم

 

   سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

 

     به اندازه ی غم تو را دوست دارم

 

     بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

 

   بگوییم با هم : تو را دوست دارم

 

      جهان یک دهان شد همآواز با ما :

 

    تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم .

[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 21:27 ] [ Emily&fa ]
فروغ فرخزاد


 

 

همه میدانند

همه میدانند

که من و تو از آن روزنهء سرد عبوس

باغ را دیدیم

و از آن شاخهء بازیگر دور از دست

سیب را چیدیم

همه میترسند

همه میترسند ، اما من وتو

به چراغ و آب و آینه پیوستیم

و نترسیدیم

 

 

 ............................

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 9:40 ] [ Emily&fa ]

کیستی که من

این گونه

به اعتماد

نام خود را

با تو می گویم،

کلید خانه ام را

در دستت می گذارم،

نان شادیهایم را

با تو قسمت می کنم،

به کنارت می نشینم و بر زانوی تو

این چنین آرام

به خواب می روم؟

کیستی که من

این گونه به جد

در دیار رویاهای خویش

با تو درنگ می کنم؟

احمد شاملو

[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 9:23 ] [ Emily&fa ]

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و
عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت 
 جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست
فتی تو
خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست 

مریم حیدر زاده

[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 9:22 ] [ Emily&fa ]

کدامین نغمه نی می برد امشب مرا تا تو
که دارم شوق
پرواز پری وارانه ای با تو
من از روی صداقت دوستت می داشتم،
آری؛
و با این سادگی بر خویش می بالیدم
اما تو،
چه شب هایی که با آن
خاطرات زنده تا هر روز
نشستم
گریه کردم
عاشقانه خویش را با تو….
یقین دارم که روزی می رسد دستی ز ناپیدا
و مارا می رساند تا تفاهم،
دوستی
،
تا تو…..

[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 9:20 ] [ Emily&fa ]

دلم تنگ است.....

 

دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ است

برای نگاه های مبهمت و برای لمس دستهای دور از دسترست

 

دلم تنگ است وقتی که دورترین فاصله ها کمترین فاصله از توست .....

[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 9:14 ] [ Emily&fa ]

گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد

 

چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی



ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 9:10 ] [ Emily&fa ]

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها

دیدگانم همچو دالان‌های تار
گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم
دست‌هایم فارغ از افسون شعر
یاد می‌آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک‌سو می روند
پرده‌های تیرهٔ دنیای من
چشم‌های ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من، با یاد من بیگانه‌ای
در بر آیینه می‌ماند به جای
تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می‌شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب
روزها و هفته‌ها و ماه‌ها
چشم تو در انتظار نامه‌ای
خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا
می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک
بی‌تو دور از ضربه‌های قلب تو
قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد
نرم می‌شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می‌ماند به راه
فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

فروغ فرخزاد

[ چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:, ] [ 19:23 ] [ Emily&fa ]

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.

 

جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو

[ چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:, ] [ 19:12 ] [ Emily&fa ]
[ چهار شنبه 15 شهريور 1386برچسب:, ] [ 10:50 ] [ Emily&fa ]

 

سپيده كه سر بزند در اين بيشه زار خزان زده شايد دوباره گلي برويد شبيه آنچه در بهار بوييده ايم پس  به نام

زندگي

هرگز مگو هرگز.........

 

 

[ شنبه 3 دی 1385برچسب:, ] [ 10:29 ] [ Emily&fa ]
صفحه قبل 1 ... 10 11 12 13 14 ... 16 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

########## هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد/ هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد/ گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 998
بازدید ماه : 1372
بازدید کل : 61285
تعداد مطالب : 452
تعداد نظرات : 89
تعداد آنلاین : 1





تبادل لینک

خرید بک لینک